مثل اینکه مهمونی بهشون خوش گذشته بود، ولی زود رفتند. برفها رو میگم....
هوا بوی دوباره زنده شدن طبیعت رو میده، درخت ها همشون دارن سبز میشن، سبز سبز....
اینجا همیشه وقتی بهار میشه، همه جا پر از قاصدک میشه، ولی مثل قاصدک های خودمون اصلا پرواز نمی کنن.
خیلی نرم و سبک اند......
جون میده برای اینکه بپری روی تختخواب نرم طبیعت، (ولی مطمئنم، اگه یک دفعه ای بپری خیلی دردت می گیره...)
ولی کاش این همه زیبایی سرشار از همه ی خوبی ها بود. می دونم زندگی زندگیه.... ولی چی میشد اگه بشه....
حالا دیگه شب شده...
تقریبا تاریک....
ولی اینقدر چراغ زیاده که من با ماه اشتباهشون می گیرم....
(از نوشتن با فاصله ی زیاد خوشم میاد......