اووووووووووووفـــــــــــــــــــــــــــ....
این چند روز هم یه جورایی خوب بود هم بد!
بابا ما رفته بودیم جایی، بعد من اصلا هیچ کاری نکردم، این دستم بود که کج رفت!
خلاصه داشتیم همونجوری می رفتیم و همه چی عالی بود تا وقتی که این دست من رفت و در خونه یکی رو زد. خلاصه ما بدو بدو فرار، ولی خب مادر گرامی که در صحنه جنایت حضور داشتند، و از آن آفا معذرت خواهی کرده و به طرف قاتل حرکت کردند

از شانس بد دوست مادر هم کنار ما قدم می زد، و دو نفر به یک نفر!!! توی راه هم همش این چشم های مادرم به طرف من چشمک می زدند.
خب تقصیر من نبود، من اصلا نبودم، دستم بود... من هم ساکت و اینجوری

شدم که شاید برام تخفیف بدن

رفتم خونه و خوشبختانه زیاد خطری نبود و به خیر گذشت.
اصلا به نظر من این در زدن هیچ اشکالی نداره، تا آخر عمر که نباید سنگین و آروم راه بری.
یه قول خودشون (بزرگا) زندگی دو روزه!
خب خیلی خیلی دلم تنگ شده بود
سلام پروین خانوم
وبلاگ خوبی داری
سری هم به ما بزن
موفق باشی
دسته دیگه. یهو دیدی خودش رفت :)) این فاصله اندازی زیاد بین خطها فقط مخصوص شماست. یه ویژگی! خوبین شما؟